سلام و دوصد سلام
دل شکسته
یه شب که داشتم تو خیابون های شهر عشق قدم می زدم،گذرم افتاد به قبرستان عشق.خیلی تعجب کردم.تا چشم کار میکرد قبر بود. پیش خودم گفتم یعنی اینقدر دل شکسته و مرده وجود داره.همین طور که می رفتم،متوجه یه دل شدم که انگار تازه خاک شده بود.جلو رفتم و دیدم روی قبر چند تا سنگ افتاده.کنار قبر نشستم و براش دعا کردم.وقتی برگها رو کنار زدم دیدم،اون دل همون کسی بود که باعث شد دل من خیلی پیش ها بمیره.آره دست تقدیر این طور بود،حالا یه کسی پیدا شده بود که باعث مرگ اون شده بود.
تا عاشـقان به بوی نسیمش دهـند جان
این شعر حافظ را تقدیم می کنم به آن زیبای دل فریب که همیشه یاد ما را از خاطر نمی برد:
سلام و درود برامام عصر(عج) و صاحب الزمان
زلـفـت هزار دل به یکی تار مو ببسـت
راه هزار چاره گر از چار سو بـبـسـت
تا عاشـقان به بوی نسیمش دهـند جان
بـگـشود نافـهای و در آرزو ببـسـت
شیدا از آن شدم کـه نـگارم چو ماه نو
ابرو نـمود و جلوه گری کرد و رو ببـسـت
ساقی بـه چند رنگ می اندر پیاله ریخـت
این نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خـم
با نـعرههای قلقـلـش اندر گلو ببسـت
مـطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع
بر اهـل وجد و حال در های و هو ببسـت
حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست
احرام طوف کعبـه دل بی وضو ببـسـت
سحرگاهی۱
نگاهها خالی
آهها سرد
گامها بی هدف.
در حصار بی انگیزه
بی انگیزه ای ؛ گام برمیداشتم
دیواری که تنگ بود به گرداگردم .
آهی
از چاه بی عشقی
قندیلی که قلبم را در بر گرفته بود .
نگاهی
سرگشته و پوچ
به سان تیری از چلهء چشمهایم .
- آه
یخهای این سرزمین را کدامین آفتاب آب می کند
تا با نگاهم
به سر مرزش شلنگ اندازم ؟
گرمایت افزون باد
خورشید بی غروب من
که شب را شکستی
و یخ و سرما را
قلب قندیل بسته
به تابش اولین اشعهء نگاهت
گرم شد و تپنده
گرمایت افزون باد.
صدایت در گوشم باد مدام
ای زمزمهء نرم بی مرگ
فریاد عشقت
مرگ دیوار بود و
سر آغاز سرزمین بی مرز خواستن
صدایت در گوشم باد مدام.
سطح چشمانم را عمق دادی آنچنان
که به قلب راه باز کرد و
به آتش عشق تو
اینک
شرار این عشق
زبانه می کشد در دایرهء مردمکانم.
نگاهی و آهی و گامی.
نگاهی برای جستن تو
و یافتنت ، خواستنت.
آهی
که سوزاندن کائنات را کفایت می کند.
وگامی
برای فتح قلهء همیشه.
تا بعد یا علی