سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اراجیف خواندنی

بارالها ! ... می دانم برترین توشه رهرو به سوی تو، اراده استوار و فروتنی یاری خواهانه است و اینک، قلبم با اراده ای استوار و فروتنی متواضعانه با تو رازگویی می کند . [امام صادق علیه السلام ـ در دعایش هنگام رفتن نزد منصور، خلیفه عبّاسی ـ]

از:   چهارشنبه 86/8/23  ساعت 7:26 عصر  

زن عشق می کارد و کینه درو می کند....

خودم این متنو خیلی دوست دارم......ای کاش از کنار حقایق انقدر ساده نمی گذشتیم....ساده به اندازه ی طول تاریخ.....

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر

می تواند تنها یک همسر داشته باشد


و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی...

برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه


لازم است ولی تو هر زمانی بخواهی

به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی!



در محبسی به نام بکارت زندانی است


و تو . . .

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی


او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد.


او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی

او مادر می شود و همه جا می پرسند


نام پدر....


و هر روز او متولد میشود؛

عاشق می شود

مادر می شود


پیر می شود و میمیرد

وقرن هاست که اوعشق می کارد و کینه درو می کند

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان


جوانی بر باد رفته اش را می بیند

و در قدم های لرزان مردش ،

گام های شتابزده جوانی برای رفتن

و درد های منقطع قلب مرد ،

سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده


و پیری مرد


رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد.


خداوندا تو میدانی که انسان بودن


و ماندن در این دنیا چه دشوار است


چه رنجی میکشد آنکس که انسان است


و از احساس سر شار است . . . . .

  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

    از:   چهارشنبه 86/8/23  ساعت 7:18 عصر  

    کفر من !!!!!!!

    تنها یک وجب با خدا فاصله داریم !!!وقتی از سایه خودت می گذری !!ان سوتر به مهمانی فرشته ها خواهی رفت !!!دلت را که در کف گیری !!!شاید بالا نشین هم باشی !!اما فر شته من!!سالهاست که پر هایم را می چیندانگار وسع دلم!!بیش از اسمان سوم خیالش نیست !!!چشمه چشمه زمزم شدم و فرات فرات تشنه ماندم !!اما تا خواب اخر !بی تاب لحظه محرم شدن ماندم !! بهانه های دلم را به روز نکردم واز خواب همه سیبهای عالم بیدارشدم ! شاید دستانم کمی بوی تورا دهند !تابم می دادی رو جر ئت عاشقی !!فریادم می شدی از پشت کابوس رهایی !!و یادم می کردی با یک سبد حسرت !!خوابم می کردی بایک بغل رویا !!من شاعر زمینی ات شدم !!از پشت پله های شب بالا میرفتم شاید در خواب ستاره ها رد تو را ببینم شاید پشت پلک ثانیه هایم به خواب رفته باشی !!شاید در اخرین جهان موازی نشانه بودنم باشی !!!!تصویر به تصویر با تو اراده همیشه خواستنت باشم !!!گوش کن !!!!!من ادعای تازه تری کردم !!!!!! من پیامبر قلب تو ام !!انجا که با سایه گناهت تنها می خوابی !محتاج شفاعت منی !!!!!پس اینک مرا به نام حقیقی دلم بخوان !!!!!!!!

  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

    از:   دوشنبه 86/8/21  ساعت 4:59 عصر  

    متحیرم چه نامم!!!

    من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو
    پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
    سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو
    ور از این بیخبری، رنج مبر، هیچ مگو
    دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت:
    آمدم، نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو
    گفتم ای عشق، من از چیز دگر میترسم
    گفت آن چیز دگر نیست، دگر هیچ مگو
    من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
    سر بجنبان که بلی، جز که به سر، هیچ مگو
    گفتم این روی فرشته است، عجب، یا بشر است؟
    گفت، این غیر فرشته است و بشر، هیچ مگو
    گفتم این چیست، بگو زیر و زبر خواهم شد
    گفت میباش چنین زیر و زبر، هیچ مگو
    ای نشسته تو در این خانه پر نقش و خیال
    خیز از این خانه برو، رخت ببر، هیچ مگو


    جبران خلیل جبران، یک داستان کوتاه داره که من خیلی دوست دارم.خلاصه اش اینه که:یک گل بنفشه از این که گل رز نیست کلی ناراحت بوده و از بانوی طبیعت میخواد که اون رو تبدیل کنه به گل رز خوش قد و بالا.تمام نصیحتهای بانوی طبیعت رو که اون رو از این کار بر حذر میداشته، نادیده میگیره و روی خواسته اش پافشاری میکنه.عاقبت موفق میشه و تبدیل به یک گل رز خوشگل و خوش قد و بالا میشه و مدتی با این خوشی میگذرونه.اما یه روز طوفان و باد سهمگینی میاد و همه سبزه ها و گلها و از جمله این گل رز قصه ما رو از ریشه و خاک در میاره و تنها گلهای کوچک و چسبیده به خاک رو نگه میداره.چند تا از اون بنفشه هایی که از طوفان جان سالم به در برده بودن شروع میکنن به خندیدن به رز و این که اگر آرزو نکرده بود که به رز تبدیل بشه الان مثل اونها زنده مونده بود.گل رز هم که آخرین نفسهاش رو میکشید رو به اونها میکنه و میگه:من هم میتونستم مثل شما به خاک بچسبم تا زمستان بیاد و زیر برف مدفون بشم، میتونستم مثل شما بی اینکه نامعلومی رو معلوم کنم بمیرم قبل از اینکه چیزی غیر از آنچه که طایفه بنفشه ها تا به حال دریافته، دریابم.اما هستی رو با چشمهای گل سرخ دیدم، اینک میمیرم در حالی که در وجود من چیزی است که هیچ بنفشه ای تا به حال تجربه نکرده.
    ای قوم به حج رفته، کجایید کجایید؟
    معشوق همین جاست، بیایید بیایید
    معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
    در وادی سرگشته، شما در چه هوایید؟
    امروز فرق عدالت شکافته شد.به بزرگی مثل علی تعرض شد.افتخار هر نبی و هر ولی به خون خودش آغشته شد.خیلی روز عزیزیه، خیلی شب بزرگیه.امروز خیلیها درد شمشیر رو حس میکنن، خیلی راجع به این اتفاق حرف زده شده و از خیلی جنبه ها مورد توجه قرار گرفته، اما برای من جالبترین و در عین حال قشنگترین قسمت ماجرا وقتیه که خبر توی شهر میپیچه و یکی از کوفیان میپرسه: مگه علی نماز میخوند؟! مظهر خوبیهای عالم رو در محراب با شمشیر بزنن، اونوقت یکی این سوال رو بپرسه...همیشه لازم نیست همه، همه چیز رو بدونن یا همه چیز رو بفهمن.اصلا شاید همون بهتر که خیلیها، خیلی چیزها رو هیچ وقت نفهمن.میشه انقدر بالا بود، وکسانی رو هم دید که به قطره ای از دریای وجود آدم پی نبردن.فهمیدن همین نکته، میتونه مارو تو تحمل خیلی چیزها کمک کنه.
    نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت
    متحیر چه نامم، شه ملک لافتی را.
    ( یـــا علـی

  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    بازم اومدم
    [عناوین آرشیوشده]

    فهرست


    6806 :کل بازدید
    2 :بازدید امروز
    3 :بازدید دیروز

    حضور و غیاب


    یــــاهـو

    درباره خودم


    اراجیف خواندنی

    لوگوی خودم


    اراجیف خواندنی

    اشتراک


     

    آرشیو


    پاییز 1386
    زمستان 1384
    پاییز 1384

    طراح قالب