سلام و هزران بار سلام به تمام عزیزانی که وبلاگ منو میخونند...
هزار سال دیگر گذشت
بانوی هزاره
با چهرهای پریش
به ایوان بی یاس خانه میآید.
نه برفی،
نه حرفی از بارش برفی.
بانوی هزاره
با چهرهای پریش
به ساحل بی قایق هامون* میآید.
نه مرگی،
نه برگی از دفتر مرگی.
هزار سال دیگر هم که بگذرد:
بانوی هزاره
با چهرهای پریش
به گذرگاه بی رهگذار تو میآید.
قرصهایش را فراموش میکند،
انگار نه انگار که کسی - حتی تو - را میشناسد.
و تو زیر لب میخوانی:
نه برفی،
نه حرفی از بارش برفی!
نه مرگی،
نه برگی از دفتر مرگی!
نشانی دیگری ندارم ...
او نیست.
میپرسی:
معذرت میخواهم!
نامتان «بانو» نیست؟
* زردشتیان بر این باورند که سوشیانت سوم، دادگر و عدل گستر است چنانی که مهدی موعود برای مسلمانان و عیسی در آیین مسیحیت.
هر سه هزار سال دختری از هامون برون می آید و کودکی می زاید که سوشیانتش نام می نهند و پایان نبرد 9 هزار ساله ی اهریمن و هرمزد به دست سومین سوشیانت رقم خواهد خورد.
با زبان بی زبانی
این که از نایت بر می خیزد
صدای تو نیست
صدای آن کودکیست که کودکی اش را همراه پروانه ها به گیوتین سپرد
آن را که در گلو خفه کردی
صدایت بود
- آی انسان لال -
«به خودم، دروغهایم و تمام کسانی که از کودکی شان بریدند»
غمناله
شاد بودن هنر است!
شادکردن هنری والاتر
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست!
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود ؛
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد . . . . . .
نیما یوشیج